اولین سرما خوردگی
عزیز دلم... دیروز برای اولین بار با خاله زهرا رفتیم خونه مامان بزرگ شهین...خیلی بهت خوش گذشته بود و وقتی مامان بزرگ باهات حرف میزد برای اولین بار با صدا و از ته دل خندیدی و خیلی با نمک شده بودی...الهی من فدای خنده هات بشم ... اما این خوشحالی دوام زیادی نداشت و شب حسابی مریض شدی و بی قراری کردی.هم تب داشتی و هم ابریزش بینی و سرفه...فهمیدم که گل دخترم سرما خورده و سریع بردمت دکتر و بعد از خوردن داروهات کمی بهتر شدی...امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی عزیزم...طاقت بی حالیتو ندارم مامان جون....
نویسنده :
مریم
1:29